به کودکي گفتند:عشق چيست؟گفت:بازي                                                                                                      به نوجواني گفتند:عشق چيست؟گفت:رفيق بازي                                                                                            به جواني گفتند:عشق چيست؟گفت:پول و ثروت                                                                                              به پيرمردي گفتند:عشق چيست؟گفت:عمر                                                                                                      به عاشقي گفتند:عشق چيست ؟چيزي نگفت آهي کشيد و سخت گريست!!!!

گفتمش : دل می خری ؟

برسید چند؟

گفتمش : دل مال تو، تنها بخند !

خنده کرد و دل زدستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل ز دستش روی خاک افتاده بود

تنها گرگها نیستند که لباس میش می پوشند
گاهی پرستوها هم لباس مرغ عشق برتن می کنند
عاشق که شدی کوچ میکنند

دریا باش  تا بعضی ها از با تو بودن لذت ببرند ،و بعضی ها که لیاقت دیدن تو را ندارند غرق شوند

شعار بزرگ ژاپنیها: اگر یک نفر می تواند کاری را انجام دهد, تو هم می توانی آن را انجام دهی. ...

چه خوش خیال است ، فاصله را میگویم ، بخیالش تو را از من دور کرده ، نمیداند جای تو امن است .

 

 

 

 

 

گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود

از هرچه زندگیست دلت سیر می شود

گویی به خواب بود جوانیمان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

کاری ندارم آنکه کجایی چه می کنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود

 

حالا که دست هایت چتر نمی شوند
حالا که نگاهت ستاره نمی بارد
حالا که خانه ای برای ما شدن نداریم
از کاغذ شعرهایم اتاقی می سازم
تا آوار تنهایی بر سرت نریزد
و آرامش خیالت ، ‌خیس اشک هایم نشود

اگر مراد ما برآيد چه شود

شب فراغ ما سرآيد چه شود

به خدا كس ز حال من خبر نشد

كه به جز غم نصيبم از سفر نشد

نروي يك نفس ز پيش چشم من

كه به چشمم به جز تو جلوه گر نشد

رفتم و بار سفر بستم با تو هستم هركجا هستم

من ناخدا عشق طوفان حریف من نیست

من عاشقم هستم مجنون رقیب من نیست

وقتي کوچيک بوديم دلمون بزرگ بود ولي حالا که بزرگ شديم بيشتر دلتنگيم ............کاش کوچيک مي مونديم تا حرفامون رو از نگاهمون بفهمن نه حالا که بزرگ شديم و فرياد هم که مي زنيم باز کسي حرفمون رو نميفهمه

 آنكه چشمان تو را اين همه زيبا كرد كاش از روز ازل فكر دل ما را ميكرد يا نميداد به تو اين همه زيبايى را يا مرا در غم عشق تو شكيبا ميكرد

 ترا با غير مي بينم صدايم در نمي آيد دلم مي سوزد و کاري ز دستم بر نمي آيد نشستم باده خوردم،خون گريستم تحمل ميرود اما شب غم سر نمي آي

تنهایی یعنی:ذهنم پر از تو خالی

از دیگران است اما کنارم خالی

از تو پر از دیگران است

: كاش مـي شـد در كنـارت      عاشـق و ديوانـه بـودن
  بـا دل مســت و خرابـت      همدل وهـم خانـه بـودن
  كاش مـي شـد در خيالـم      خـواب ورويـاي توديـدن
  در دل شـب مسـت بــودن      چشـم زيبـاي تـو ديـدن

عطر گل خاطره عطر کسی ست که نمیدانیم کیست می اید یا رفته است

به تو می اندیشم به نرسیدن به سوختن وساختن به تهاجم عشق به قلب پاره من

از من پرسید من رو بیشتر دوست داری یا زندگیت رو ؟؟ گفتم زنگیم رو قهر کرد ورفت اخه نذاشت بگم که تموم زند گیمه

من دنیا رابه خاطر خدایش خدایی که تو را خلق کرد دوست دارم

در این خاموشی لبها نگاهست صد زبان دارد سرود عشق را از یار پنهان میکنی تا کی

گاه این نازک دلم یاد رویت می کند گاه  با دیدار گل یاد بویت می کند گاه با دلواپسی درکنار پنچره   از هزاران  قاصدک  پرس جویت میکنم

نکنه فکر کنی در دل من مهر تو نیست گوش کن نبض دلم زمزمه اش  با تو یکست

نجا که  چشمام های منتظری  برای اشک میریزد  در زندگی به تمام درد های که دارد            می ارزد  تا توی در خاطرم با دیگران بیگانه ام  با خیالت همن نشین با دوریت  دیوانه ام

حالا فهمیدم چرا ترکم کرد و رفت ....من میخواستم مالک دلش باشم اما او ....فقط یک مستاجر میخواست

آشق !از این به بعد اینگونه بنویسید… چون همیشه سرش کلاه میرود

دل من می گیرداز نبودن هایت ..از ندیدن هایت..از لمس نکردن هایت..ولی تو انگار مرا یادت نیست...بگو..
مرا که هیچ...اما چطور آن همه خاطره رابه همین راحتی فراموش کردی؟بگوتامن هم فراموش کنم...!!!!!

همیشه گشتم وگشتم تا کسی را بیابم اخه میگن نیمه ی خودتو پیدا کن هرکی رو دیدم من نمیتونم نمیش باشم اخه مال کسی هستم که نمیدونم کیه

اينجا در دنياي من گرگها هم افسردگي مفرط گرفته اند ، ديگر گوسفند نمي درند ، به ني چوپان دل مي سپارند و گريه مي کنند

کاش اون لحظه اي که يکي ازت ميپرسه حالت چطوره و تو ميگي خوبم کسي باشه که محکم بغلت کنه و اروم بگه ميدونم خوب نيستي

بند دلـــم را به بند کفش هایت گره زده بودم ۰۰۰که هر جا رفتـی دلم را با خود ببری ۰۰۰غافل از اینکه تو پا برهنه می روی و بی خبر

در همین حوالی هستند کسانی که تا دیروز می گفتند: بدون تو نفس هم نمی توانم بکشم.... اما امروز در آغوش دیگری نفس نفس می زنند

کاش میفهمیدی قهر میکنم تا دستم را محکمتر بگیری و بلندتر بگویی بمان... نه اینکه شانه بالا بیندازی و آرام بگویی هرطور راحتی

به حرمت نان و نمکي که با هم خورديم نان را تو ببر که راهت بلند است و طاقتت کوتاه نمک را بگذار براي من ميخواهم اين زخم تا ابد تازه بماند

اون لحظه كه گفتي؛ يكي بھتر از تورو پيدا كردم، ياد اون روزايي افتادم كه به 100تا بهتر از تو گفتم من بھترينو دارم

هر بار كه ميخواهم به سمتت بيايم يادم مي افتد كه دلتنگي بهانه خوبي براي تكرار يك اشتباه نيست